سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی گل یاس


من از سحر می اومدم تا به سپیده برسم
به جاده ای که لحظه ها به اون رسیده برسم

وسوسه یار من نبود خستگی کار من نبود
به جز صدای عاشقم تو کوله بار من نبود
مثل چراغی از عطش از ته شب می اومدم
تا برسم به ذات نور همیشه سوسو می زدم

مثل هوای مزرعه مثل حقیقت مثل خاک
پر از صفای لحظه ها یه چشمه مونده ام پاک پاک
کدوم سراب راهمو بست مناعت منو شکست
که روی آیینه ی من غبار وسوسه نشست
دعوت وسوسه رسید یه ظهر بی سایه و داغ
من همه ی تنم عطش اون همه سایه های باغ
یه لحظه خواب و بعد از اون نه باغی بود و سایه ای
من و کویر برهوت نه آبی و نه واهه ای
حالا پس از اون سال هنوز میپرسم از خودم
سراب خالی بود یا من خواستم و وسوسه شدم
من می تونستم با عطش تا ظهر گرما بسازم
حاصل عمری که گذشت عآطل و باطل نبازم
من می تونستم ببرم اگه میخواستم هنوزم
نه اینکه با نام بهشت تو این جهنم بسوزم



حرف آخر : وسوسه یار من نبود خستگی کار من نبود
¤ مهربان| ساعت 3:27 عصر یکشنبه 88/10/27
تو بگو ... ( )